زمان تقریبی مطالعه: 10 دقیقه
 

عبدالله بن عفیف ازدی





عبدالله بن عفیف ازْدِی غامِدِی والِبی (شهادت ۶۱ق)، از اصحاب امام علی (علیه‌السلام) که در جنگ جمل و جنگ صفین همراه آن حضرت شرکت داشت و چشمانش را در آن دو جنگ از دست داده و نابینا شد.
او اولین شیعه‌ای بود که بعد از واقعه عاشورا به دستور عبیدالله بن زیاد به شهادت رسید. عبدالله در پی اعتراض به نکوهش عبیدالله از اهل بیت (علیهم‌السلام) در مسجد کوفه، دستگیر و به دستور عبیدالله سر از تنش جدا شد.


۱ - معرفی اجمالی



عبدالله بن عفیف ازْدِی غامِدِی والِبی، از اصحاب و یاران امام علی (علیه‌السلام) که چشم چپش را در جنگ جمل و چشم راستش را در جنگ صفین از دست داده بود، پیوسته تا شب در مسجد اعظم کوفه سرگرم نماز بود و پس از فراغت از نماز به خانه باز می‌گشت.

۲ - چگونگی شهادت



عبدالله بن عفیف اولین کسی بود که بعد از واقعه عاشورا در دفاع از امام حسین (علیه‌السلام) به دستور عبیدالله به شهادت رسید. در مطالب زیل چگونگی شهادت این شخصیت بیان می‌شود.

۲.۱ - دفاع از اهل بیت


روزی ندای نماز جماعت داده شد و مردم در مسجد اعظم کوفه اجتماع کردند. ابن زیاد به منبر رفت و گفت: سپاس خدای را که حق را آشکار و امیرالمؤمنین، یزید، و پیروان او را یاری نمود و دروغ‌گوی پسر دروغ‌گو، حسین بن علی، و شیعیان او را کشت.
هنگامی که عبدالله سخن ابن ‌زیاد را شنید برخاست و گفت: ای پسر مرجانه! دروغ‌گو و پسر دروغ‌گو تو و پدرت و آن کسی که تو را والی کوفه کرد و پدر او هستید. ای پسر مرجانه آیا فرزندان پیامبران را می‌کشید و سخن راستگویان را می‌گویید؟!

۲.۲ - دستور ابن زیاد به دستگیری عبدالله


بعد از سخنان عبدالله، ابن‌ زیاد خشمگین گردید و گفت: گوینده چه کسی بود؟
عبدالله گفت: من بودم ای دشمن خدا! فرزندان پاک -رسول خدا- را که خداوند آنها را از هرگونه آلودگی پاک و منزّه گردانیده می‌کشی و به گمانت هنوز مسلمانی! به دادم برسید! کجایند فرزندان مهاجر و انصار که از این ناپاک، که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) او و پدرش را لعن کرد، انتقام بگیرند.
این سخن بر خشم ابن‌ زیاد افزود و رگ‌های گردنش باد کرد و گفت: وی را نزد من آورید. مأموران به سوی وی شتافتند و دستگیرش نمودند. عبدالله شعار ازْد، «یا مبرور» را سر داد. عبدالرحمان بن مخنف که در مجلس نشسته بود، گفت: وای بر غیر تو، خود و قومت را به کشتن دادی.

۲.۳ - نجات عبدالله توسط ازدی‌ها


در آن زمان هفتصد جنگاور ازْدِی در کوفه بودند، عدّه‌ای از جوانمردان ازْد برخاستند و عبدالله را نجات دادند و نزد خانواده‌اش بردند.

۲.۴ - مبارزه با سپاه ابن زیاد


ابن زیاد فرمان داد: بروید این نابینای ازدی را، که خداوند دلش را همانند چشمش کور گرداند، نزد من بیاورید. جمعی بدین‌منظور رفتند. چون خبر به طایفه ازد رسید جمع شدند و قبیله‌های یمن به آنها پیوستند تا مانع دستگیری عبدالله شوند. چون خبر اجتماع آنها به ابن ‌زیاد رسید قبیله‌های مُضَر را به همراهی محمد بن اشعث به جنگ آنها فرستاد. جنگ سختی بین آنها برپا شد و گروهی از اعراب کشته شدند، تا آن‌که طرفداران ابن‌ زیاد به خانه عبدالله رسیدند. درب خانه را شکستند و وارد شدند. دختر عبدالله فریاد زد: پدر، دشمن به تو نزدیک شده است، مواظب باش، عبدالله گفت: نترس، شمشیرم را بده. دختر عبدالله شمشیر را به وی داد و او به دفاع از خود پرداخت در حالی که چنین می‌گفت:
انَا بْنُ ذِی الْفَضْلِ عَفِیفِ الظّاهِرِ ••• عَفِیفُ شَیخِی وَابْنُ امِ عامِرِ
کمْ وارعٍ مِنْ جَمْعِکمْ وحاسِرِ ••• وَبَطَلٍ جَدَّلْتُهُ مُفادِرِ
من پسر مرد با فضیلت و پاکم، نام پدرم عفیف و زاده ام‌عامر است؛ از گروه شما چه بسیار از مردان جنگاور دلاور، با زره و بی‌زره را به خاک افکندم.
دختر عبدالله می‌گفت: ای پدر کاش من مرد بودم و در کنار تو با این مردم زشتکار که کشندگان عترت پیامبرند می‌جنگیدم.
سپاه از هر طرف بر عبدالله هجوم آوردند و او آنها را از خود دور می‌کرد و هیچ کس نمی‌توانست بر وی پیروز شود. از هر طرف که حمله‌ور می‌شدند دخترش می‌گفت: پدر از این طرف آمدند، تا آن‌که بر فشار حمله خود افزودند و از هر سو وی را محاصره کردند، عبدالله شمشیر خود را می‌چرخانید و می‌گفت:
اقْسِمُ لَوْ یفْسَخُ لی عَنْ بَصَری‌ ••• ضاقَ علیکم مَوردی ومَضدَری‌
[۲۵] سپهر کاشانی، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۶۵- ۷۲.

سوگند یاد می‌کنم! اگر چشم داشتم راه دسترسی به من بر شما تنگ می‌شد.
در ناسخ التواریخ ابیات دیگری آورده است که خلاصه آن چنین است: و کینه دل را شفا می‌دادم، با این حال اگر تک تک به جنگ من می‌آمدید، همه شما را نابود می‌کردم. وای به حال یزید و پسر زیاد در روزی که خدا حاکم و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و امام علی (علیه‌السلام) خصم آنها باشند.
[۲۶] سپهر کاشانی، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۶۵-۷۲.

برخی آورده‌اند: با آن‌که او نابینا بود پنجاه سوار و بیست و سه پیاده را از پای درآورد!
[۲۷] سپهر کاشانی، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۶۸.
ولی می‌توان گفت: کشتن ۷۳ نفر به وسیله یک نابینا از نظر عقلی بسیار بعید است. علاوه بر آن منبع معتبر هم ندارد.

۲.۵ - دستگیری


دشمنان پیوسته با عبدالله جنگیدند تا آن‌که وی را دستگیر نموده نزد ابن‌ زیاد بردند. چون ابن ‌زیاد وی را دید گفت: سپاس خداوندی را که تو را خوار گردانید!
عبدالله گفت: ای دشمن خدا، به چه چیز خدا مرا خوار کرد؟
والله لَوْ فُرِّجَ لی‌ عَنْ بَصَری‌ • ضاقَ عَلَیکمْ مَوْرِدِی وَمَصْدَری‌
به خدا سوگند! اگر چشم داشتم راه دسترسی به من بر شما تنگ می‌شد.
ابن‌ زیاد گفت: ای دشمن خدا درباره عثمان چه می‌گویی؟
عبدالله او را دشنام داد و گفت: ای غلام بنی‌ علاج و ای پسر مرجانه! تو را با عثمان چه کار؟
خوب یا بد و اصلاح یا افساد کرده باشد، خداوند ولی خلق خویش است و میان آنها و عثمان به عدل و حق حکم خواهد کرد، ولیکن تو از خودت و پدرت و از یزید و پدرش از من بپرس.
ابن‌ زیاد گفت: از تو چیزی نخواهم پرسید تا آن‌که تو را به کام مرگ فرو افکنم.
عبدالله پس از حمد و ثنای الهی گفت: پیش از آن‌که تو از مادر متولد شوی من از خداوند درخواست شهادت را به دست ملعون‌ترین و مغضوب‌ترین افراد می‌نمودم، ولی آن وقت که چشمم را از دست دادم نومید گردیدم و اینک سپاس می‌گویم خداوندی را که پس از نومیدی مرا به مقصودم رساند و به من نشان داد که دعای گذشته‌ام به اجابت رسیده است. آن‌گاه قصیده‌ای ۲۹ بیتی را در مدح امام حسین (علیه‌السلام) و ترغیب مردم به یاری و خونخواهی آن حضرت و نکوهش بنی‌ امیه با فصاحت کامل خواند. آن قصیده چنان زیبا و جالب بود که ابن‌ زیاد سراپاگوش شد، در حالی که هر بیت آن تیری بر قلبش بود.
[۳۱] سپهر کاشانی، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۷۰-۷۱.


۲.۶ - شهادت


چون اشعار عبدالله به پایان رسید، ابن‌ زیاد دستور داد او را گردن زدند و بدنش را در مکانی به نام «سَبْخه»، و به نقلی در مسجد به دار آویختند.

۲.۷ - اتفاقات بعد از شهادت


در «منتخب طریحی» آمده است: کسی که در مجلس حاضر بود چنین گفته است: در آن هنگام آتشی از کاخ ابن ‌زیاد به بیرون شعله کشید که ابن ‌زیاد از دیدن آن بیمناک شد و از تخت پایین آمد و به یکی از خانه‌هایش رفت.
[۳۹] طریحی، فخرالدين، المنتخب، ج۱، ص۴۶۶.
[۴۰] سپهر کاشانی، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۷۲.


۳ - پانویس


 
۱. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۷.    
۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۱.    
۳. سید ابن طاووس، الملهوف، ج۱، ص۲۰۳.    
۴. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۱۹.    
۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۱.    
۶. سید ابن طاووس، الملهوف، ج۱، ص۲۰۳.    
۷. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۱۹.    
۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۱.    
۹. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۱۰.    
۱۰. شیخ مفید، الارشاد، ج ۲، ص۱۱۷.    
۱۱. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۲.    
۱۲. ابن جوزی، تذکرة الخواص، ج۱، ص۲۳۲- ۲۳۳.    
۱۳. سید ابن طاووس، الملهوف، ج۱، ص۲۰۳.    
۱۴. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۱۹.    
۱۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۱.    
۱۶. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۷.    
۱۷. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۱۹-۱۲۰.    
۱۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۱.    
۱۹. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۱۰.    
۲۰. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۷.    
۲۱. سید ابن طاووس، الملهوف، ج۱، ص۲۰۵.    
۲۲. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۲۰.    
۲۳. سید ابن طاووس، الملهوف، ج۱، ص۲۰۵.    
۲۴. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۲۰.    
۲۵. سپهر کاشانی، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۶۵- ۷۲.
۲۶. سپهر کاشانی، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۶۵-۷۲.
۲۷. سپهر کاشانی، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۶۸.
۲۸. محلاتی، ذبیح‌الله، فرسان الهیجاء، ج۱، ص۳۴۲.    
۲۹. سید ابن طاووس، الملهوف، ج۱، ص۲۰۶.    
۳۰. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۲۰.    
۳۱. سپهر کاشانی، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۷۰-۷۱.
۳۲. محلاتی، ذبیح‌الله، فرسان الهیجاء، ج۱، ص۲۴۹.    
۳۳. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۱۱.    
۳۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۱.    
۳۵. سید ابن طاووس، الملهوف، ج۱، ص۲۰۷.    
۳۶. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۷.    
۳۷. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۲۱.    
۳۸. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۳.    
۳۹. طریحی، فخرالدين، المنتخب، ج۱، ص۴۶۶.
۴۰. سپهر کاشانی، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۷۲.


۴ - منبع



جمعی از نویسندگان، پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، ج۱، ص۲۳۸- ۲۴۱.    






آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.